سالها پیش یک دانشجوی دانشگاه امآیتی (موسسه فنی ماساچوست) به نام گری ناندا ساعت تایمرداری را اختراع کرد و اسم آن را ( کلاکی ) گذاشت، یعنی ساعت کوچولو! علت پرفروش شدن این ساعت موضوع اصلی کتاب «سوئیچ» نوشته دن هیث و چیپ هیث است که در فارسی به کتاب «کلید را بزن» ترجمه شده است. در این مقاله چکیده این کتاب را با هم بررسی میکنیم.
—***—
در ابتدا بیایید ببینیم ساعت کلاکی چه بوده و چه ویژگی خاصی داشته است!
کلاکی، ساعتی که حتما از خواب بیدارتان میکند!
کلاکی یک تفاوت عمده با ساعتهای مشابه داشت! چرخهای کوچکی روی آن تعبیه شده بود و زمانی که ساعت شما راس ساعت مقرر شروع به زنگزدن میکرد، از روی میز اتاقخوابتان پایین میغلتید و دور اتاق شروع به چرخیدن میکرد!
حال شما خود را در این وضعیت تصور کنید. ساعت شما راس ساعت 6 صبح زنگ زده است. پس از آن از روی میز پایین میپرد و شروع به غلتیدن میکند! شما نیز در اتاق خواب مشغول خزیدن به مانند مارکبری هستید! به دنبال یک ساعت فراری میدوید و بر زمین و زمان لعنت میفرستید! ساعت تایمردار کلاکی بالاخره مطمئن میشود که شما از خواب بیدار میشوید و آینده خود را خراب نمیکنید!
ظاهرا این یک ترس فراگیر است! زیرا در دوسال اولی که این ساعت تایمردار به بازار آمد و قیمتی 50 دلاری داشت، 35 هزار عدد از آن به فروش رفت! بدون این که بازاریابی خاصی در مورد آن انجام شده باشد!
استقبال کمنظیر از این اختراع نکته مهمی را در مورد روانشناسی ما انسانها آشکار میکند که دن هیث و چیپ هیث در کتاب کلید را بزن به بیان این روانشانی پرداختهاند.
آیا همه ما اسکیزوفرنی داریم؟
بر اساس کتاب سوئیچ یا همان کتاب کلید را بزن، پرفروش شدن ساعت کلاکی بدون بازاریابی نشان میدهد که ما انسانها دچار نوعی اسکیزوفرنی (دو شخصیتی) هستیم! قسمتی از مغز ما (نیمه منطقی) قصد دارد ساعت 6 صبح از خواب برخیزد تا زمان کافی برای ورزش صبحگاهی داشته باشد.
اما نیمه دیگر وجود ما (نیمه احساسی) در تاریکی صبح از خوابناز بلند میشود، زنگ ساعت را قطع میکند و دوباره به زیر لحاف گرمونرم خود برمیگردد! او از دنیا چیزی جز چند دقیقه خواب بیشتر نمیخواهد!
اگر نیمه احساسی شما هم مثل من ، معمولا در این نزاع پیروز شود، ظاهرا شما هم یک مشتری درجه اول این ساعت، کلاکی هستید!
قدرت اختراع کلاکی در این است که به قسمت منطقی مغز ما کمک کرده بر قسمت احساسی آن چیره شود. فکر میکنم کاملا غیرممکن باشد که بتوانید زیر رختخواب خود بخزید، در حالی که یک ساعت تایمردار زبل در اتاق شما میچرخد!
اگر بخواهم رک صحبت کنم، این ساعت مال افراد همهچیز درست نیست، مثل تامکروز در فیلم عملیات غیرممکن که تمام کارهایش در راس ثانیه مورد نظر اتفاق میافتد.
این حالت دوشخصیتی (اسکیزوفرنی) که درون همه ما وجود دارد، عاملی عمقی و عجیب است. اما ما انسانها به آن چندان اهمیتی نمیدهیم، زیرا بسیار به آن عادت کردهایم.
وقتی که از نتیجهبخش بودن یک رژیم لاغری ناامید میشویم، سریع به سراغ بستههای چیپس و پفک داخل کابینت میرویم، من چندی پیش رژیم غذایی جدیدی اتخاذ کردم که در این رژیم نباید گوشت را با برنج و نان میخوردم و باید آن را با سبزیجات میخوردم. یعنی باید عادت سی و چند سالهای را کنار میگذاشتم. ساعتی را با ضعف دست و پنجه نرم کردم ولی بعد از آن به سبد نان حمله کرده و جبران مافات کردم.
قسمت منطقی ما میداند، زمانی که قسمت احساسی ما هوس چیزی را بکند، امید زیادی بر تسلط روی آن ندارد! شاید تنها راه این است که یک دانشجوی نخبه دیگر دانشگاه ( امآیتی ) پاکت پفک دوندهای اختراع کند که از دست ما فرار کند!
—***—
نتیجهگیری غیر قابل اجتناب از کتاب سوئیچ یا کتاب کلید را بزن نوشته دن هیث و چیپ هیث این است که: مغز ما تنها یک قسمت ندارد و تمام روانشناسان نیز اذعان دارند که مغز ما در برگیرنده دو بخش مهم، احساسی و منطقی است!
افلاطون قرنها پیش گفته است: ما در سر خود یک ارابهران منطقی داریم که مسئول مهارکردن اسبی سرکش است و ناچار است برای راهبردن آن در مسیر درست از تازیانه استفاده کند!
با سلام به استاد گرامی
استاد، دقیقا مسئله اصلی اکثریت افراد را بیان نمودید، حال برای فرار از دست نیمه احساسی، به کجا پناه ببریم.
ممنون از شما
ممنون دوست عزيز از نظرتان